بایگانی ماهانه: آذر ۱۳۹۹

صحرا
از همکارم شنیده بودم چون مشتری خاص و نسبتاً حساسی است، انجام کارش دقت و وسواس بیشتری لازم دارد؛ پس نه چک زد و نه چانه، کار را سپرد به بنده! بنده هم در حین کار حساسیتی بیش از حد معمول برایاش در نظر گرفتم («حد معمول» من روی ۱۰۰ درصد است! خودتان «بیش از…

نهنگِ زبالهبَر
ساعت از ۰۰:۰۰ گذشته بود و شهر چنان در سکوت و سکون غرق شده بود که میشد باور کرد هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا بیدار نیست و اگر هم هست، ترجیح میدهد خلوت شب را به هم نزند، مانند خودم که بیصدا پشت پنجره ایستاده بودم و به دلبریِ زوجِ «مِه غلیظ و چراغهای یکی…

جنس موافق
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم زهرا حبیبی: برای تو مینویسم! تویی که نه میدانم کیستی، نه میدانم کجایی، نه میدانم چه شکلی هستی و نه حتی میدانم که قرار است کِی تو را ببینم؟ اما برایت مینویسم؛ برای تویی که نامت «جنس مخالف» است اما در واقعیت، موافقترین با جنس منی؛ با خلقوخویم،…

مژگان
خانه ساکت و آرام است و مطابق معمولِ تمامِ ظهرگاهان، همه خوابند و من تنها بیدارِ جمع. در خلوت خود نشستهام و همزمان با نوشتنِ چیزها، صدای مژگان جانِ شجریان در گوشم میپیچد که به یاد پدر، «همراه شو عزیز» میخواند و احساس و هنر را توامان بر تک تک ذرات تنم مینشاند… اجرای «رزم…

ملبورنازو
۱۹ سال؛ یعنی نزدیک به ۲ دهه تلخی، سیاهی، جنگ، تحریم، کمبود، فشار، اخبار ناگوار، کوپن… خلاصهترش میشود: ۲۰ سال استشمام عطر بدبوی مرگ… ملتی که نهتنها امیدش را از دست رفته میدید بلکه حتی فراموش کرده بود «امیدواری» چه شکلی است و شادی چه طعمی دارد، به یک باره تمام گمشدههای آن ۱۹ سال…

سگک
زمستان چند سال پیش بود؛ سوز بدی در هوا جریان داشت و همزمان باد موذیای هم میوزید و سرما تا مغز استخوان را میسوزاند. به سببِ اینکه بنده قدری (و نه زیاد) سرمایی تشریف دارم، طوری مجهز و مسلح به البسهٔ گرم بودم و دستانم را هم از جیبهایام خارج نمیکردم که اگر کسی نمیدانست…