
خوب، بد، زشت
همزمان با مطالعه، بشنوید:
موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» با آهنگسازی انیو موریکونه
محل کار ما کنار خیابان نیست، چند پلهای را باید طی کنید تا برسید طبقهٔ اول. راهروی نسبتاً پهنی است و همه جایش هم سرامیک شده، به خاطر همین کسی در آن قدم بگذارد صدای پایش به راحتی در ساختمان میپیچد، صدای حرف زدن و امثالهم که بماند! تیز بودنِ بیش از حدِ گوش مرا هم در خاطر داشته باشید که حتی مورد بوده بچه گربه وارد راهرو شده و کسی جز من صدای پایش را نشنیده! طبقهٔ بالاتر ما هم یک مطب دندانپزشکی خصوصی است.
چند روز پیش صدای زنگ موبایلی در ساختمان پیچید، بام بام بام بام بام… اما این یک رینگتون عادی نبود، بلکه موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» بود! سرعت قدم برداشتن صاحبِ گوشی به وضوح آرامتر از یک شخص عادی بود، به این شکل که با بالا آمدن ایشان و نزدیکتر شدن منبع صدا، طبیعتاً رساییِ آن نیز بیشتر احساس میشد و همزمان، قسمتِ اوجِ (یا به قول دوستی: «وحشیِ»!) آهنگ هم سر رسیده بود! بدون آن که بدانم این شخص مشتری ماست یا بیمارِ دکتر، در ناخودآگاهم او را در صحنهای از فیلمهای وسترن تصور کردم که دو نفری در صحرایی قرار داریم که جز چند گَوَن و ۲-۳ تا جمجمهٔ نیمهشکستهٔ جانورانی که معلوم نیست چه هستند، در چشمان همدیگر زل زدهایم، پاهایمان را قدری بیشتر از عرض شانه باز کردیم و آمادهایم دست بر هفتتیر برده و با نفر روبهرویی دوئل کنیم! شاید بر سر یک زن یا چمدانی طلا یا حتی یک مشت دلار!
از جلوی درب ما رد شد، قبلاً هم دیده بودمش، بیمارِ دکتر بود؛ آقایی تقریباً ۴۰-۴۵ ساله، با موهایی جوگندمی، قدی بلند، هیکلی ۷ گونه و هیبتی عضلانی. پاگرد را چرخید و به سمت بالا رفت ولی چرا این قدر آرام راه میرفت و اصلاً چرا جواب تماسش را نمیداد؟ پاسخ ندادنش پیشکش، چرا حتی برایش ایجاد کنجکاوی نکرده بود که موبایل از جیب خارج کرده و ببیند بخت برگشتهٔ آن طرفِ خط کیست که دارد خودش را میکُشد و خیالِ بیخیال شدن هم ندارد! که یا جوابش را بدهد یا حداقل آن دکمهٔ کناری را بزند و گوشی را سایلنت کند!
همین طوری که داشت به مطب دکتر میرسید و صدا از من دور میشد، همزمان با به انتها رسیدن آهنگ، نهایتاً مخاطبش هم وِل کُنِ معامله شد و قطع «کرد» یا شاید هم، «شد»!