
رنجِ سکوت
امروز (۲۲ اکتبر) «روز جهانی آگاهی از لکنت زبان» است، به همین مناسبت میخواهم مختصری دربارهٔ رنجی که عمریست همراهم است برایتان بنویسم:
- تنها در میان تنها
حقیقت تلخی است اما همه، مثل بردیا، سلبریتی نیستند یا خانوادهٔ حامی مانند من ندارند؛ چرا که بسیاری از همدردان ما نهتنها بیرون از منزل برایشان جهنمِ مسلم است بلکه خانه هم چندان دلخوشی برایشان ندارد و اهل منزل چندان روی خوش نشانشان نمیدهند و حتی گاهی مایهٔ شرمساریشان هستند… حال شما این مصیبت را در کنار کلافگی و عذاب ناشی از این بگذارید که خودش انتخاب نکرده این شکلی باشد و ابداً هم رضایتی بابت این موضوع ندارد و این درد و غمی که از بیرون و درون به روح و روان فرد فشار وارد میکند، نهایتاً منتهی به افسردگی، انزوا، مشکلات عاطفی، سربار دیگران شدن و (در مواردی) حتی خودکشی هم ختم میشود؛ میدانم باورش سخت است اما به چشم خودم، عزیزی را دیدم که ۳ مرتبه خودکشی کرده بود اما اطرافیان به سرعت متوجه شده و نجاتش داده بودند. - بیدرمانی
لکنت زبان، اختلالی است که منشأ دقیقش هنوز هم بعد از چند هزار سال، مشخص نیست و هر کسی صرفاً احتمال میدهد شاید به فلان علت درگیر شده است و به خاطر این موضوع عملاً درمانی ندارد [البته طبق تجربهٔ شخصی خودم و سایر همدردانم عرض کردم] به این صورت که اگر خفیف باشد با تمرینات تنفسی و ترفندهای گفتاردرمانی برطرف میشود یا اگر هم نشود به هر حال با افزایش سن که با تغییرات جسمی همراه است، و همزمان ورود به جامعه و افزایش اعتماد به نفس، برطرف میشود اما در مواردی مثل من که لکنت از نوع شدید است (به نحوی که در دوران کودکی حتی یک جملهٔ کوتاه در حد معرفی که مثلاً «من فلان فلانی هستم، کلاس چهارم مدرسهٔ ابتدایی بهمان» را به سختی ظرف چند دقیقه میتوانستم ادا کنم) متأسفانه درمان ندارد و با بالا رفتن سن صرفاً خفیف میشود که حتی در آن صورت هم باز در شرایطِ استرسزا یا مواقعی که خواب و خوراک فرد بههم میریزد تشدید میشود و گاهی این بههم ریختگی با شدتی اتفاق میفتد که عملاً منجر به لال شدن مقطعی میگردد (نگارندهٔ این متن طی ۱۰ سال گذشته ۳ مرتبه لال شدن، از ۱۵ دقیقه تا ۵ روز را تجربه کرده که آخریاش همین اردیبهشت گذشته بود).
صحبت از درمان شد، نمیتوانم از «برخی» شیاد، دزد، رذل و کاسبکار اسم نبرم که همتخصص دانستنشان با گفتاردرمانهای حلالخور و آدم حسابی توهین به آنهاست چرا که نهتنها برخلاف بقیه دم از «درمان قطعی» میزنند بلکه با دریافت مبالغ کلان و تزریق حجم غلیظی از امیدواریِ تماماً واهی، چنان بیمار و خانوادهاش را درگیر میکنند که وقتی نتیجهٔ مطلوب حاصل نمیشود با این منطق دفاع میکنند که «بچهٔ خودتون خِنگه درست تمرینات رو انجام نداده وگرنه ما مطابق استانداردهای جهانی عمل میکنیم و مریض داریم از فلان کشور عربی و غربی که خوب شده، ایناها اینم فیلمش» که بنده با چند مورد از این حضرات برخورد داشتم که آخرینشان همین الان که اینها را میخوانید، با اسامی فریبنده (مانند اصلاح ذهن و از این دست خزعبلات) شاخ اینستاگرام شده و همین جناب قبل از اینها در سال ۱۳۹۴ مقابل چشم من مبلغی در حدود ۲ میلیارد از بیماری طلب کرد تا صرفاً ویزیتش کند و به قول خودش «تعیین سطح لکنت» (!) انجام دهد و از خود من هم منت گذاشت چون شهرستانی بودم «تخفیف» داد و ۱۰ میلیون تومان دریافت کرد (بماند که بارها به تلویزیون و برنامهٔ «به خانه بر میگردیم» دعوت شده بودند و به همین خاطر با هزار مشقت و آشنا جور کردن در حد معاون وزیر توانستم نوبت بگیرم) که در نهایت با شکایت ما چند نفر از آقایانِ [به اصطلاح!] دکتر «ت» و «ب» نهایتاً مجبور به استرداد مبالغ دریافتی شدند و مرکزشان تعطیل شد و حالا با عنوانی جدید و عمدتاً بر بستر اینترنت و «ظاهراً» مستقل از یکدیگر (گویا بینشان اختلاف افتاده) فعالیت میکنند.
اگر خودتان یا عزیزانتان دنبال راه چارهای برای لکنت زبان هستید شدیداً مراقب باشید اسیر این جانیانِ بدتر از اسیدپاشهای اصفهان نشوید؛ البته برای کسی مثل من که سابقهٔ ۲۰ و اندی ساله دارم، تشخیصش راحت است و کمتجربهترها هم با کمی دقت میتوانند حدس بزنند اما اگر تردید کردید و نمیتوانستید درست تصمیم بگیرید از خودم بپرسید تا با کمال میل راهنماییتان کنم، ناسلامتی کمربند مشکی این زمینه را دارم! - درک
دردی که قابل بیان نباشد، بالطبع قابل درک شدن از جانب دیگران هم نیست! این واقعیت زجرآوری است که لحظه به لحظه همراهِ لکنتیهاست. با عرض احترام خدمت دوستان نابینا اما این عزیزان به راحتی میتوانند بگویند «هیچی نمیبینم» و دیگران هم فقط کافی است چشمانشان را ببندند یا در اتاق تاریک قرار بگیرند تا متوجه شوند «ندیدن» یعنی چه، اما ما اگر بگوییم «در ذهنمان کلمات به درستی و صحت و سلامت، ردیف میشوند ولی نمیتوانیم به زبان بیاوریم» مخاطب متوجهِ منظورمان میشود؟ هرگز! حتی برای خود ما بعد از سالها کلنجار رفتن، غیرقابل عادی شدن است که حرف آمادهای در ذهن داشته باشیم و نتوانیم به راحتی و روانی بیانش کنیم! این موضوع هم صرفاً منحصر به غریبهها نیست، چون حتی خانواده هم هیچگاه نمیتواند درک کند چه حس ناخوشایندی است. - ما سالمیم
باور کنید ما به جز کلامِ نارَوان، مشکل دیگری نداریم! این چیزی است که جا انداختنش برای مخاطب بسیار سخت و حتی در بعضی موارد غیرممکن است! چون نگاه خیلیها این است که ما حتماً مشکلات و ناتواناییهای دیگری هم داریم که لکنت صرفاً نوک کوه یخِ بیرون زده از آب است! ما شاید مشکلمان مادرزاد اتفاق افتاده باشد (خود من «احتمالاً» در اثر ترسیدن مادرم در زمان حاملگی، این اتفاق برایم افتاده) اما لکنت ارثی نیست، واگیردار نیست، ارتباطی به خطاهای والدین در گذشته ندارد، مانع هیچ چیز دیگری نمیشود، ذرهای از زنانگی/مردانگی (در هیچ زمینهای) کم نمیکند، در فهم و شعورمان تأثیری ندارد و از همه مهمتر اینکه ما به راحتی و شبیهِ بقیه میتوانیم کاملاً طبیعی و عادی زندگی کنیم! کارهایمان را خودمان انجام میدهیم، سر کار میرویم (البته اگر به ما اعتماد کنند و کار بدهند!) ، درس میخوانیم، سربازی میرویم، ورزش میکنیم (خودم شناگرم) ، عاشق میشویم، فارغ میشویم، برای عزیزانمان میتوانیم تکیهگاه باشیم و… خلاصه اینکه ما هم مثل شماییم! یک لکنتی تمام کارهایاش را خودش انجام میدهد، دیگران کمکش نمیکنند، رفتاری متفاوت از افراد عادی با او نباید داشت، چون شرایط متفاوتی دارد از او توقعی کمتر از سایرین نباید داشت و علاوه بر همهٔ اینها حتی میتواند دنبال کاری برود که دوستش دارد! حتی اگر آن کار، خوانندگی باشد!
حالا که صحبت از خوانندگی شد، بد نیست به این نکته اشاره کنم که لکنت هیچ مانعی برای آواز یا ریتمیک خواندن کلمات (مانند شعرخوانی) ایجاد نمیکند و حتی یکی از ترفندهای گفتاردرمانی، همین آهنگین صحبت کردن است که البته از آن دست مواردِ کاملاً غیرقابل اجرا در زندگی روزمره است، به فرض شما تصور کنید بخواهید خطاب به فروشنده بگویید «آقا سَلامَلِیکُم، این سِه کیـــلوُ سیبِ زَمیـــنی رو میشِه حِه ســاااب بُکُنید!» میبینید؟ عملاً نشدنی است! اما خود منی که حی و حاضر مقابلتان نشستم، میتوانم به راحتی آواز بخوانم! این را نیز اضافه کنم که الویس پریسلی، خوانندهٔ فقید آمریکایی هم در دورانی لکنت زبان داشته. - صبورانه بشنوید
از جمله مسائلی که اکثریت سالم با آن مشکل دارند، نحوهٔ برخوردشان در مواجهه با اقلیتهای خاص (مثل همین لکنت زبان) است که حتی اطرافیان خود فرد هم نمیدانند نحوهٔ رفتار صحیح به چه ترتیب است؟! میگویم «خاص» چون [البته همچنان با عرض احترام خدمت این عزیزان] در مقابل دوستان نابینا تا حدودی (و نه کامل) میدانند باید چه کار کنند یا چه کار نکنند (هرچند نواقص جدی وجود دارد اما نیمه رعایت کردن به مراتب بهتر از رعایت نکردن است) اما اگر لطفی هم شامل حال ما شود، در واقع بدترین کاری است که میتواند صورت پذیرد! چون در برخوردشان عموماً دو کار انجام میدهند: یا ترحم میکنند یا سعی میکنند به نحوی به ما کمک کنند (مثلاً جملاتِ ما را تکمیل میکنند یا کلمات ما را حدس میزنند) که نهتنها تماماً غلط هستند بلکه به راحتی همان مقدار اعتماد به نفس و آرامشی که در وجود شخص هست را هم نابود میکند و بارها برای خودم پیش آمده رشتهٔ کلام را از دست دادم و نتوانستم مفهومی که در ذهنم بوده را منتقل کنم.
این قسمت را با عنایت ویژهتری بخوانید: تنها کاری که میتوان انجام داد که در عینِ درست بودن، ساده هم هست این است که «هیچ کاری نکنید» و مانند یک فرد «عادی» با ما برخورد کنید؛ یعنی جملاتمان را تکمیل نکنید، ارتباط چشمی را حفظ کنید، خودتان را بیحوصله جلوه ندهید (خودمان میدانیم حوصلهسربر هستیم اما شما به روی ما نیاورید) ، همزمان با مکثها و گرفتگیهای کلامیِ ما، خودتان را مشغول کار دیگری نکنید (مخصوصاً سروکله زدن با گوشی) و… همگی اینها دقیقاً کارهایی هستند که حتی برای افراد سالم هم ناراحتکننده و گاهی توهینآمیز تلقی میشوند که طبیعتاً برای ما دوچندان است چون آن لحظات به خودیِ خود، به شدت سخت و دردآور میگذرد و هیچکسی اندازهٔ ما دوست ندارد هر چه زودتر از شر آن جهنم خلاص شود پس با اعمال اشتباه، زجری که میکشیم را با عذاب وجدانِ ناشی از مزاحمت و گرفتنِ وقت مخاطب، توام نکنید چرا که روح و روانمان تا پایان روز بههم میریزد (عملاً یک روز کامل را از دست میدهیم) و در مواردی تا مدتها خاطرهاش اذیتمان میکند. باور کنید ما هم انسانیم و چیزهایی که برای شما ارزش یا ضدارزش تلقی میشود، برای ما هم هست و سخنِ ابتدای عرایضم را دائم در گوش داشته باشید که: ما خودمان انتخاب نکردیم این شکلی باشیم و ابداً هم رضایتی از این موضوع نداریم! پس لطف کنید با ما «طبیعی» برخورد کنید و «صرفاً حرفهایمان را بشنوید و نه حرف زدنمان را». - آموزش
این وظیفهٔ ما نیست بگوییم رفتارتان چگونه باشد، ولی اگر هم میگوییم برای این است که دیگر چارهای نداریم و درد به مغز استخوانمان رسیده که میبینیم در هر سنی و جایگاهی و شغل و تحصیلاتی که هستیم همچنان باید به طور روزمره و دائمی بابت «عذابِ غیرانتخابیمان» از صغیر و کبیر و زمین و زمان حرف بشنویم (حتی گاهی پشت سر و از جانب آشناها) و به یکیک افراد توضیح بدهیم و حتی از بعضی چیزها محروم شویم… ما هم مانند دیگران حق داریم بتوانیم بدون مشکل و دغدغه «زندگی» کنیم و نقاط ضعف شخصیمان به رخمان کشیده نشود و بتوانیم در کنار بقیه یک حضور عادی در اجتماع داشته باشیم.
در یک کشور عادی (و نه لزوماً مترقی) اینها وظیفهٔ نهادهای رسمیِ آموزشی و البته رسانهٔ [مثلاً] ملی است اما عملاً میبینیم در آثار صداوسیما، همیشه ضعیفترین، حاشیهایترین و حتی گاهی مسخرهترین نقشی که وجود دارد را به شکل یک فرد لکنتی تصویر میکنند (تنها استثنا در این مورد لکنتِ مقطعی بهتاش در «پایتخت۶» بود که واقعاً باید از بهرام افشاری و تیم نویسندگان سریال تشکر کنیم) و از آن طرف «آموزش و پرورش» هم در دوران ۱۲ سالهای که فرزندان مردم نزدش امانت هستند، یکی از تلخترین و سیاهترین روزهای زندگی یک فرد لکنتی را رقم میزند و شما یک همدردِ من را یافت نمیکنید که در وصف دوران مدرسهاش بگوید «یادش بخیر» چون جز «شر» ، ناراحتی ، اذیت و اسبابِ بارشِ اشکهای پیاپی، هیچ عایدی دیگری برای شخص ندارد؛ حتی منی که همیشه بهترین مدارس استان درس خواندم هم به جز ۴-۵ تا معلم و ۳ نفر از کادرِ تمام مدارسی که در آنها تحصیل میکردم، بقیه به گونهای خاطرات بد برایم رقم زدند که نهتنها حاضر به یادآوریشان نیستم بلکه حتی برخیشان را عمداً فراموش کردم تا اذیت نشوم! علاقهام به نوشتن را هم یکی از همان معلمانم فهمید و میدان میداد انشاهایم را بخوانم یا اگر سختم بود دفترم را میگرفت خودش میخواند (که البته کلاً ۲ یا ۳ مرتبه بیشتر اتفاق نیفتاد به جایم بخواند) که هم تشویق به بیشتر و بهتر نوشتن میشدم و هم تا به امروز تأثیرش در زندگیام محسوس و ملموس است.
ثمرات آموزش صرفاً در نحوهٔ برخورد با ما دیده نمیشود، چرا که این عدم آموزش گاهی منجر به مجازات ما هم میشود بدون آن که واقعاً گناهکار باشیم! در دوران سربازی یک بار کم مانده بود از من تست اعتیاد بگیرند چون مسئول بهداری فکر کرده بود معتادم و به قول خودش «به تته پته افتادی چون مواد بهت نرسیده» و وقتی بالاخره پروندهٔ پزشکیام را دید دست برداشت (بماند که من اصلاً نمیدانم سروته سیگار کدام طرف است، چه رسد که بخواهم اهل مواد هم باشم!) و یک بار دیگر هم چون صرفاً چند لحظه طول کشید تا جواب یکی از مافوقهایم را بدهم ایشان فکر کرده بود قصد بیاحترامی دارم و تا مرز بازداشتِ ۴۸ ساعته هم مرا پیش برد (بماند چهها هم بارم کرد!) که با وساطت فرماندهِ خودم و چند تا از همخدمتیهایم متوجه اشتباهش شد و دست از سرِ ما برداشت! البته مثال که زیاد میتوانم برایتان بیاورم، مانند دهها باری که اپراتور محترم ۱۱۸ یا رستوران به تصور مزاحم بودنم، تمام اقوام زنده و مُرده و نر و مادهٔ ما را مورد عنایت الفاظ مثبت هجدهشان قرار دادند و… صدها خاطرهای که بعضیهایشان اصلاً قابل تعریف نیستند! - کسی مقصر نیست
بخش انتهایی صحبتهایام کاملاً شخصی است و به نمایندگی از همدردانم نیست:
از هیچ کسی (حتی آنهایی که اشکم را درآوردند و هنوز با یادآوریشان بغض میکنم) کینه و نفرت و دلخوری (ولو اندک) به دل ندارم و تمامشان را همان لحظه و در اوج ناراحتی بخشیدم و برای همهشان هم آرزو میکنم هیچکدام از عزیزان (و مخصوصاً فرزندانشان) گرفتار لکنت زبان نشوند چون معتقدم مردم عادی مقصر نیستند، آنها خودشان انتهای مسیر قرار دارند و رود از سرچشمه گلآلود است، گِلهای اگر هست در درجهٔ نخست از سیستم آموزشی و اطلاعرسانی معیوبی است که حاصلش جامعهای شده که بالای ۹۰ درصد افرادش به عدمِ درک و فهمِ درستِ تفاوتها مبتلا هستند و این را اگر به اوضاع بد اقتصادی علاوه کنید (که باعث شده اغلب افراد نتوانند مطالعهٔ آزاد داشته باشند و ضعف درکشان تشدید شده) بیشتر به عمق فاجعه پی میبرید و افزون بر آن ما متفاوتها مشکلات جدی برای اشتغال داریم (جایی که شخص سالمش بیکار است، یک اقلیت که طبیعی است غاز هم نتواند بچراند!) و به جز ماهایی که خانواده میتواند تا حدی تأمینمان کند تا تخصص و هنری فرا بگیریم و مستقلاً کار کنیم، در عمل الباقیِ همدردانمان یا باید شانس داشته باشند یا سرگرمِ مشاغلی به مراتب پایینتر از حد دانش و اطلاعات و لیاقتشان، شوند…
دردِ دل و غم و شکایت زیاد است ولی امیدوارم توانسته باشم مفهوم مد نظرم را تا حد ممکن کوتاه، ساده، قابل فهم و به درستی در قالب کلماتِ توضیحاتم منتقل کنم و ذرهای مفید واقع شوم.
مجدداً بابت همراهی تکتکتان سپاسگزارم.
به امید زلال شدن سرچشمهٔ این رودِ پر آب!
(مراقبِ «دلِ» همدیگر باشیم)