
ایوان خسرو
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم معصومه خسروی:
به جسمِ رو به احتضارش، به تَرَکها و شکافهای پیاپیِ روی بدنش، به غمی که در بند بندِ وجودش نهفته و حتی به بُغضی که زمینِ زیر پایش دارد، خوب نگاه کنید… هیچ کسی اندازهٔ این تنِ رنجور، رکورددار نیست؛ رکورددارِ دیدن و آن هم دیدنِ چه دیدنیهایی! رشک و اشک، طلوع و غروبِ خود خورشید پنداران، شکوه و سقوط، کاخ و کوخ، عزت و ذلت، لذت و درد، حاکم و محکوم، ظالم و مظلوم، صلح و جنگ و صلح و… همچنان جنگ!
این هیبتِ هنوز هم زیبا، مقصر نیست که در این زخمِ روی صورت زمین (خاورمیانه) و آن هم چرکینترین قسمتش، بنا شده؛ آن دوران شاهانی بر تخت آن تکیه میزدند و در حرمش با حوریانِ زمینی، بهشتی پرشور برای خود تدارک میدیدند و در حالی که دستی بر زلف و بدن یار میکشیدند، دستی هم بر جامِ طلاییِ پر شده از شراب ناب شیراز داشتند و میل به شهرت و شهوت و ثروت را همزمان ارضا میکردند و صدای قهقهههای مستانه و خندههای پیروزمندانهشان شبانهروز لابهلای دیوارهایش میپیچید و قطع نمیشد و با آن عظمت و شوکتِ سیاسی و غنی بودنِ خزانهٔ خود را به رخ میکشیدند!
آن روز، این حجمِ آجری و مرمرین همان قدری بیتقصیر بود که به ساعتِ زایشِ رسولِ خاتم(ص)، گناهی نداشت که ترک خوردنش نشانی از آغاز زوال مستبدینِ تئوکراتِ ساسانی شد (در مورد ترک خوردن طاق کسری در آن هنگامهٔ تاریخی، اختلاف نظرات مهمی وجود دارد به نحوی که هنوز وقوعش نه اثبات شده و نه قابل رد شدن است) و چون تقصیری نداشت، حقش نبود که بعدها شمشیرِ بُرانِ احکام حکومتی و دادگاههای شرعِ خلفا و حاکمان مسلمان، تکهتکهاش کند و زلزلهها و سیلابها و جنگها همچون تازیانهای بر پیکرِ حالا دیگر نحیفش، شلاق بزنند و بعدها صَدام حسین همین پیشینه را دستمایهٔ تحقیر ایرانیانی که دشمن میخواندشان، کند و با تفرجگاه کردنِ اینجا، خودش را در قامت سردار قادسیهٔ دوم تصویر کند و به سپاهیانش روحیه دهد.
حضور نیروهای آمریکایی بعد از سقوط صدام حسین در نزدیکی طاق کسری
علیرغم اینکه بارها به گناهِ نکرده مجازات شده، امروز هم چندان بوی بهبود ز اوضاع جهان به مشامش نمیخورد و به نحوی بیپناه در میان بیابانِ بیآب و پُر گَوَن رها شده که حتی عبدالشیاطینِ داعشی که به هیچ موزه و مجسمه و کاخی رحم نداشتند اگر هم میتوانستند به تیسفون برسند، یقیناً به این یکی کاری نداشتند چرا که واقعیت غیرقابل کتمانی است که این فرزند، نهتنها مادرش (ایران) بلکه دایهاش (عِراق) هم اهمیتی به آن نمیدهد و صرفاً تماشاچیِ تخریبِ تدریجیش شدهاند و این بین هم عدهای فرصت را مغتنم شمرده تا این طور وانمود کنند که فرو ریختن کاملش تا چند سال آینده، حتماً نویدبخش ظهورِ منجی موعود و در راه بودنِ خبری مهم است؛ پس در چنین شرایطی، طبیعتاً دلیلی ندارد که هیچ تخریبگری خود را با پُتک کوفتن، خسته کند!
به تمامِ مواردِ بالا، این را هم علاوه کنید که این نامحبوبی به حدی عمیق است که هیچ تلاش خاصی به جهت ثبتش در لیست میراث جهانیِ یونسکو صورت نگرفته و احتمالاً در آینده هم نگیرد (که کاش خلافِ این رخ بدهد) ؛ چنان که گویی در آن فهرست جا برای آثاری به مراتب کمسنتر وجود دارد و صرفاً برای تختگاه خسرو جا تنگ است و با این حجم از عدم مطلوبیت ابداً جای تعجب ندارد که اقدامی جدی برای حفاظت، مرمت و سرپا نگاه داشتنش، انجام نمیشود!
همهٔ اینها را خطخطی کردم تا به این نکته برسم که «ایوان خسرو» نه یک ویرانهٔ بیجان، بلکه موجودی زنده و هنوز هم زیبا و البته جذاب است که شاهدِ صادق (و متأسفانه بیزبان) حوادثی است که طی ۲۰ قرن گذشته بر این مُلک رفته و تقریباً به اندازهٔ عمرش ظلم و جفاهایی بس ناحق دیده و چون نمیتوانسته لب گشوده، اعتراضی کند و از بیگناهیش دفاع کند، هنوز هم دارد چوبِ بیصدا درد کشیدنش را میخورد با این منطق که «اگر بیتقصیر بودی عزتت همچنان حفظ میشد، پس نوش جانت این ویرانی، تو تخت جمشید نیستی!» و کیست که ثابت کند اگر همین عزت را نداشت، همان ابتدای فتح به دست مسلمین با خاک یکی میشد و تا به امروز «کج دار و مریز» به زندگی ادامه نمیداد؛ همان طور که «بهار خسرو» طوری به تاراج رفت و در لابهلای برگههای تاریخ گم شد، که جز نام و چند خط توصیفِ حدودی، اثر بیشتری از آن نمانده.
(گاهی کاخی مثل «طاق کسری» با آن ظاهرِ بیجان و زبانِ بیزبانش، حرفهایی برای گفتن و ناله برای بیان دردهای خودش و یک ملت دارد که نمیتوان زنده، شاهد، ناظر و سرشار از احساس، محسوبش نکرد، همچون یک انسان!)