
مژگان
خانه ساکت و آرام است و مطابق معمولِ تمامِ ظهرگاهان، همه خوابند و من تنها بیدارِ جمع. در خلوت خود نشستهام و همزمان با نوشتنِ چیزها، صدای مژگان جانِ شجریان در گوشم میپیچد که به یاد پدر، «همراه شو عزیز» میخواند و احساس و هنر را توامان بر تک تک ذرات تنم مینشاند…
اجرای «رزم مشترک» (همراه شو عزیز) کنسرت مژگان شجریان و کوارتت شهرزاد، دسامبر ۲۰۱۹ استکهلم سوئد
دست از نوشتن شسته و به این فکر میکنم که شجریانِ بزرگ را همه عاشقند؛ همان طور که همایون را همه دوست دارند اما، مژگان علیرغم بزرگتر بودنش، همیشه زیر سایهٔ برادر و البته نامِ پدر بوده. همایون «شجریان» از جایی به بعد «همایون» شد که ارثیهٔ پدری و هنری که چونان خون در رگهایاش جاری است را طوری با قلمو و امضای خود رنگین کرد که هرچند همه میدانند او هم یک «شجریان» است ولی «همایون» را نام خاصِّ او میدانند و «همایون بودن» را هویت و دلیل استقلالش میپندارند! در حالی که آن دیگری را هنوز «مژگان شجریان» و دخترِ «استاد» و خواهرِ «همایون» ، مینامند.
به این فکر میکنم که واقعاً چه اصراری است تلخ ببینم و تلخ بگویم؟ اما نمیتوانم این حقیقت را انکار کنم که «مژگان» تمامِ آن چه مردان خاندان دارند را دارد، به علاوهٔ لطافت زنانهای که رنگی ویژه به صدای شجریانیاش داده و حتی اگر حواست هم نباشد ناخودآگاه توجهت را جلب و احساست را درگیرِ شعر و موسیقی و «صدا» میکند؛ اما همین صوتِ ناب و دوست داشتنی، همواره چنان مظلوم و محکوم به نشنیدن بوده که خیلیها هنوز هم نمیدانند استاد به جز همایون، فرزند خوانندهٔ دیگری هم دارد که سالها دست راستش در گروه «شهناز» مینشست و پدر-دختری، از زبانِ مرغ سحر، نالهها سر میدادند…
نمیتوانم بگویم «جبر جغرافیا» چرا که عظمتی مانند «قمرالملوک وزیری» در همین «جغرافیا» قمرِ هنر ایران شد اما به جرأت میتوانم بگویم «جبر زمانه» بلایی بر سر مژگان و مژگانها آورده و صداهای پرشماری را در سینه مدفون، و گوشهای بیشماری را از شنیدنشان محروم کرده که مطلقاً هیچ مَردی با هیچ سطحِ والایی از موسیقی هم توانِ جبران فقدانش را ندارد. همان طوری که هر گلی بوی خودش را دارد، هیچ گلی هم نمیتواند جای دیگری را بگیرد، آخر مگر میشود لاله را حذف کرد چون شقایق وجود دارد؟ همان قدری که صدای همایون و همایونها، «باید» باشد، صدای مژگان و مژگانها هم، باید… «باشد»!
در خلال افکارم با خودم بحثم میشود! چرا که خوب میدانم تمام اینها را میشود با اسامیِ مختلف و هنرهای گوناگون و حتی زمینههای غیرهنری، جابهجا کرد و تبعیض چیزی نیست که منحصر به مورد خاصی باشد اما نمیتوانم انکار کنم که موسیقی (و مخصوصاً قسمت بانوانش) مظلومترین بخش هنرِ این مُلک بوده و برای همین، آنی که با وجود تمام مسائل، «امروز» جای و جایگاهی دارد باید دریافته شود، تا «فردا» آنانی را بشنویم که اگر نشنویم ظلم بزرگی در حق گوشهای خود کردیم!
درگیر همین مسائل بودم که تصنیف به انتهایاش رسید و مژگان با قدرت خواند «دشوار زندگی، هرگز برای ما، بی رزم مشترک، آسان نمیشود» و حتی یادم رفت تا پیش از این داشتم در مورد چه مینوشتم و میخواستم متنِ نیمهام را به کجا برسانم!