
جنس موافق
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم زهرا حبیبی:
برای تو مینویسم! تویی که نه میدانم کیستی، نه میدانم کجایی، نه میدانم چه شکلی هستی و نه حتی میدانم که قرار است کِی تو را ببینم؟ اما برایت مینویسم؛ برای تویی که نامت «جنس مخالف» است اما در واقعیت، موافقترین با جنس منی؛ با خلقوخویم، با خوشیها و ناخوشیهایم، با بود و نبودم، با دار و ندارم، با همه و همه و همهچیزم.
فقط تویی که با جنسِ نامرغوب من میتوانی موافق باشی و ساز دلت را با من کوک کنی؛ تویی که شاید کمترین شباهتی هم به بتهای زیبایی و کلیشههایی که محکوم به تحملشان هستیم، نداشته باشی اما حتماً در وجودت «آنی» را داری که دیگران حتی شبیهاش را هم ندارند؛ همان طوری که منِ «هیچ» احتمالاً «آنِ» تو را دارم و خودم حواسم نیست.
مخاطبم تویی هستی که دوست دارم گاهی فقط نگاهت کنم و هیچ نگویم و هیچ نکنم و فقط طوری در سکوت نگاهت کنم که انگار قحطی آدم است و تنها همنوع من تویی! دوست دارم بعضی وقتها در پریشانترین حال ممکن یکجا نگهت دارم و فقط «آن روی» نامرتبت را ببینم. دوست دارم بویت کنم و هیچ عطرِ لوکسِ فرانسویای را به خلوتمان راه ندهم. حتی دوست دارم روزهایی که در بیحوصلهترین حال ممکنی، بنشینی و اینقدر غُر بزنی و بهانه بگیری و به زمین و زمان بپری تا یکدفعه چنان خالی و سبک شوی که اصلاً یادت برود چه داشته اذیتت میکرده، و من خوشحال از این باشم که صدایت تا مغز استخوانم هم نفوذ کرده و بر روی تکتک ذراتم نشسته. بیآنکه بدانی صدای ناراحت و خستهات که حتی یک واژهٔ محبتآمیز را هم نمیتواند ادا کند، برایام از صدای هر آواز و آوازهخوانی هم خوشتر است، و آه! کاش میشد صدا را هم بوسید!
میدانی؟ دنیایی که در آن تو و من را یکسان نمیبینند و همیشه یکی را بالاتر و محقتر میدانند و اسمِ کارهایی که میشود «عاشقانه» انجامشان داد را «وظیفه» میگذارند و با پسوندِ «اجباری»، طعمش را تلختر از هلاهل میکنند، برای ما زیادی کوچک است ولی کیست که نداند شیر در هر حال شیر است؛ چه در دشت باشد و چه در حبس.
شاید بخندی، یا اصلاً شاید باور نکنی (که در زمانهٔ عشقهای دلاری و تختخوابی، حق هم داری!) اما این نامه را زمانی برایت نوشتم و از دوستداشتنت و عطر و صدایت نوشتم که حتی نمیدانستم نامت چیست و کجایی و چه شکلی هستی و حتی نمیدانستم که قرار است کِی تو را ببینم، جنسِ موافق من!
(فرستنده: من، امروز … گیرنده: تو، فردا)