
تحمل
به این عکس با دقت نگاه کنید؛ اینجا تهران، سفارت شوروی (روسیهٔ فعلی) ، اوایلِ آذرِ سال ۱۳۲۲ است و اینها هم (از راست) سرانِ بریتانیا، آمریکا و شوروی (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) هستند که تشکیل جلسه دادند در مورد آیندهٔ جهان بعد از جنگ دوم جهانی تصمیمگیری کنند. اجازه بدهید قدری همین لحظهای که در این عکس ماندگار شده، را ذهنخوانی کنیم تا بعد اصل حرفم را بگویم:
ژوزف استالین:
ما کجایمان «مثلث بزرگ» است؟ به جز خودم که یک تنه مقابل این مردکِ نصفهسبیل (هیتلر) ایستادهام این دو *** چه کردهاند؟ آن از چرچیل که طوری لم داده گویی خانهٔ خودش است و انگار نه انگار جاسوسان ما امنیت تهران را حفظ کردهاند و اینجا هم سفارت ماست! کچلِ خیکی، دنبالچهاش چسبیده به لبهٔ مبل! بعد میگویند شما شرقیها آداب معاشرت نمیدانید! این هم از اروپاییِ آدابدانشان! اصلاً به خاطر چرچیل هم که شده باید اسم ما را میگذاشتند «دایرهٔ بزرگ» ، با آن شکمش! خاک بر سرت روزولت! کراواتش را با لباسِ بدقوارهٔ چرچیل ست کرده! از همین حالا دارند میگویند ما قرار است بعد از آدولف، با تو در بیفتیم! اول بگذارید عرقتان خشک شود، بعد یارگیری کنید، بیجنبهها! خبر ندارند کوبا که بیخ گوششان است را از همین الان رزرو کردم تا موی دماغشان شود! حتی همین آذربایجان ایران را هم میکَنم، میچسبانم به آذربایجان خودمان، کاسپین هم رویاش! به خاطر فلج اطفالِ این آقا جای اینکه سرپا باشیم، نشستهایم روی اینها و مثلاً هم ما میزبانیم اما بدقوارهترین صندلی را گذاشتهاند زیر خودمان! به وقتش حسابِ این سفیر احمق را کف دستِ گورکَنش میگذارم! شاید هم فرستادمش سیبری! اِ اِ اِ این عکاس خرفت از کجا پیدایاش شد؟ ببین از چه زاویهای دارد عکس ما را میگیرد! خوب شد لباسم را انداختم جلوی زیپ شلوارم وگرنه مردانگیمان به باد میرفت! مردم که هیچ، وگرنه حتی گاومان هم دیگر از ما حساب نمیبَرد صبح به صبح شیر بدهد نوش جان کنیم! حیف دستم به این یک نفر نمیرسد اما همین اخمم بماند به یادگار تا ابهت من باعث خراب شدنِ عکسش بشود تا همه بفهمند اینجا رئیس کیست؟! کسی هم اینجا سیگار برگ کوبایی ندارد تا به یاد کوبا کامی بگیریم!
فرانکلین روزولت:
اه اه اه! خیلی از این استالین خوشم میآمد؟ عدل باید بنشینم کنار دست این سرخپوشِ عصا قورتدادهٔ داس و چکشی! آخر این چه طرز مملکتداری است که باید حتماً کنفرانس به این مهمی را در این خرابشده برگزار کنیم تا آقا به مسکو نزدیک باشد مبادا آب در دل ارتشِ لوسش تکان بخورد! آوار مرگت، میآمدی «کاخ سفید» خیلی مرتب و منظم، مذاکراتمان را میکردیم دیگر! آخرش هم میرفتیم کنار «تندیس آزادی» از تماشای اقیانوس لذت میبردیم! انگار مثلاً هیتلر نگاه میکند که اِ ! استالین همین کنار است، بروم از کوچهٔ بغلی بیایم، وای وای جلال و جبروتش مرا مُرد! یا انگار اگر هم به مسکو حمله کند، این سبیلو میتواند کاری کند! روسی احمق! تو تا بیایی سبیلهایات را روغن بزنی و دو نفر را هم این لابهلا به جرم خیانت اعدام کنی که آدولف، کرملین را که گرفته، هیچ! بعدش هم رفته در حمام لم داده و دستور داده رقصندههای چشم آبیتان برایاش رقص میله بروند خستگیاش در برود که! راستی شنیده بودم دختران ایرانی پریانِ زمینی هستند اما تاکنون هر چه دیدیم که همه مَرد بودند! همهاش تقصیر این چرچیلِ *** است که مدام از در مدارا با این مردک برخورد میکند، حیف نیازش دارم وگرنه بعد از جنگ، قبل از شوروی، نخست به خدمت بریتانیا میرسیدم! کراواتم چقدر جالب همرنگ لباس وینستون شده، اصلاً وقتی رنگ شرق، قرمز است، رنگ غرب هم طبیعتاً باید آبی باشد! اما اما اما بالاخره روزی به چرچیل میگویم این رسمش نیست رفیقت را بنشانی کنار دست یک سوسیالیست! جدای از کمونیست بودنش، این عطرِ بد بویاش خفهام کرد! لعنتیهای *** !
وینستون چرچیل:
هیچ وقت فکرش را نمیکردم، تنها نمایندهٔ اروپا در چنین جلسهای باشم! یک فرانسه از اروپا برایمان مانده بود که آن هم شارل دو گلشان آواره شده و پیش خودمان در لندن است! تک و تنها آمدم بین دو ابلهِ نادان! آن از آمریکا که قدیمترها خودش مستعمرهٔ ما بود و الان نشسته کنار ما چانه میزند، روسها را هم نمیدانم واقعاً چه کسی آدم حسابشان میکرد که حالا الان ما استالینشان را مانندِ آدمیان نشاندهایم کنارمان و عکس میگیریم؟ شاه جرج که در صلح و آرامش بزرگ شد، الان از بخت نحسش، پادشاهی شده که هیتلر حتی به کاخ (باکینگهام) هم رحم ندارد، خدا به داد الیزابت جوان برسد که هنوز هیچی نشده دارد این دیوانگانِ فاشیست و نازیست و کمونیست را میبیند، وای به دوران ملکه شدنش! این احمقها هم ناراحتترین صندلیشان را برایام آوردهاند! الان همه فکر میکنند من باسنم بزرگ است که از زیر بیرون زده، خبر ندارند به قدری شُل است که درونش فرو رفتهام و دنبالچهام هم آمده لبهٔ مبل! قدمان کم کوتاه بود، الان دیگر مانند کودکی مقابل این دیلاقها شدهام! بماند که یکتنه باید این دو را عتاب و خطاب کنم تا شرق و غرب را تنهایی قورت ندهند و بگذارند آن یکی هم قورت بدهد! ولی نفت ایران برای خودمان است، نمیگذارم کسی خوابش را هم ببیند! هرچند ترجیح میدهم این یکی را با آمریکا شریک شویم، چون به قول ایرانیها: تمامِ لطفش به جماعتش است!
راستی پرزیدنت جان، کراواتت همرنگ لباس من است! (عکس پایین)
و اما اصل مطلب…
حتی اگر «مثلث بزرگ» هم باشی همچنان مسائل، شرایط و حتی افرادی که خوشایندت نیستند را به خاطر آنچه عشق یا هدفت است، باید «تحمل» کنی چون هر که طاووس خواهد، جور هندوستان هم… کِشَد!
آنهایی که بالاتر نامشان گفته شد برای منافعشان، جورِ جنگ و کنفرانسهای پیاپی کشیدند و ما برای دلخواستنیهای خودمان هم جورِ سروکله زدن با کسانی را میکشیم که «آدم» حساب کردنشان ظلم به بشریت و توهین به حضرت آدم ابوالبشر(ع) است! آن هم در زمانهای که نه روزش شبیهِ روزگارانِ سابق است و نه شبش آسایشی برای خواب داریم، اما «تحمل» میکنیم چون هدف داریم و عاشقیم!
(چند سال پیش زیر متن مشابهی، کامنت برایام آمد «تو که اون موقع نبودی، از کجات در میاری این دیالوگا رو؟ خالیبند!» ضمن تشکر از ایشان بابت یادآوریِ این نکته که آن ایام پدربزرگهای مرحومم یکیشان ۱۹ ساله ، و دیگری به زحمت ۱۰ ساله بود، خدمتش عرض کردم «خدا برکت بده به تخیلم!»)