آرزو

استادی داشتیم همیشه میگفت «باید عادت کنیم به عادت نکردن» که هیچ وقت هم نگفت این جمله حاصل تراوشات ذهن خودش است یا نقل قول از دیگری میکند اما هر چه که بود، حرفش، حرفِ حساب بود؛ علیرغمِ اینکه در عمل چندان قابل اجرا شدن نیست چون آدمیزاد به سرعت عادت میکند، عادتهایش به روزمرگی و روزمرگیهایش هم به اساس زندگی تبدیل میشوند. مثلاً هیچکدام از ما دقت نمیکنیم موقع شلوار پوشیدن اول کدام پایمان را داخل میبریم چون عادت کردیم، یا خودِ من هرچند راست دست هستم اما از ابتدا عادت کردم تلفن را با دست چپ جواب بدهم و مثالهایی از این دست.
اما بعضی عادتها هستند که دوستشان نداریم و مجبوریم به آنها خو بگیریم که البته تلخترین قسمت زندگیمان هم میشوند؛ مانند کنار آمدن با فوت بستگان، دوری از فرزند، جنگهای طولانی (مثل نبردهای حدوداً ۷۰۰ سالهٔ ایران و روم) ، ناامنیهای پایدار (مثل افغانستان عزیز) و… و مانندِ برآورده نشدن آرزوها. به قول معروف، «انسان با امید زنده است» اما هیچ قولِ معروفی در مورد انسانی سخن نگفته که به جز چند موردِ معدود، الباقیِ آرزوهایش با سر به درِ بسته برخورد کرده و هنگامی که میخواسته از راههای دیگر وارد شود، آنها هم «ورود ممنوع» بودند و تمام! البته احتمالاً چون آن قدیمها چنین موجودی را زنده نمیپنداشتند، برایش ضربالمثلی هم ابداع نکردند!
شما عنایت داشته باشید حتی آنجایی که حضرت سعدی(علیهالرحمه) میفرماید:
فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
باز همچنان تحقق آرزو را پیشفرضِ موضوع دانسته چون «انتظار» در بطن خودش با امید همراه است. هرچند که انتظار یکی از طاقتفرساترین اتفاقات در زندگی یک شخص است و فقط با صبرِ زیاد میتوان تحملش کرد اما بالاخره انتهایی دارد و یک روز تمام میشود؛ مانند مادری که منتظر برگشت فرزندِ مفقودش است و بعد از مدتی یا صحیح و سلامت به خانه بر میگردد و یا خبرِ فوتش را میآورند و در هر حال انتظارش به پایان میرسد ولی امان امان امان، از آدم ناامید که نه دری برای چشمانتظاری دارد، نه چشمی برای زل زدن به در، نه گوشی برای گوش به زنگ بودن، نه میتواند با صبوری کردن این سختی را به پایان برساند و نه اصولاً پایانی برای احوالش وجود دارد!
(کاش همه به آرزوهایشان برسند و هیچکسی با ناامیدی روزگار سر نکند)