
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم معصومه خسروی:
نمیدانم به کدام چَشمَت نگاه کنم؟ چرا که متحدِ هر یک شوم آن دیگری ناراحت میشود! آخِر مگر میشود بینِ آنی که چشمک میزند و آنی که شیطنتآمیز، صدایم میکند، یکی را انتخاب کنم؟ بله! چشمان تو، آدم را تماشا نمیکنند، صدا میزنند! صدایشان را هم فقط من میشنوم و زبانشان را هم فقط من میفهمم که البته هیچ عاقلی اسناد محرمانه را ترجمه نمیکند!
حتی به فرضِ محال (فرض محال که محال نیست!) توانستم با چشمانت هم کنار بیایم، با گونهٔ گلانداختهات چه کار کنم که هنگامِ خندیدن نمیشود تشخیص داد چقدرش از خنده، گلی شده و چقدرش از آرایش! کدام را ببوسم که آن یکی حسادت نکند؟ اصلاً آمدیم و هر دو را بوسیدم، از پیشانیِ سفیدت که از ذوق، میانش خط افتاده مگر میتوانم بگذرم؟
میدانستی وقتی کنارت هستم دلم برای انگشتانم تنگ میشود؟ بله! بخند! حق هم داری بخندی! هر بار که کنارمی بیاختیار انگشتانم مهمانِ دشتِ بارانیِ موهایت میشوند و چون میزبانان خوبی هستند آن ۱۰ مهمانت را نمیتوانم راضی کنم که زودتر از زمانِ خداحافظی، دل بِکَنند! حتی آنها هم بتوانند، بینیام رضایت به بو نکردنِ موهایت نمیدهد و اوضاع وقتی وخیمتر میشود که با تو بدرود گفتهام و انگشتان و بینیام با هم متحد شده و این قدر دستانم را بو میکنند تا عطرِ موهایت بر تمامِ ذراتِ تنم، تا مغز استخوان و تا داخلِ تمامِ مویرگهایم بنشیند!
امان از دست تو که امنیت را از جهانم گرفتهای! مگر میشود بینِ زل زدن به دستانت و فشردنِ انگشتانِ قفل شدهٔ مابین انگشتانم، یکی را برگزینم؟ سراغ هر کدام که رَوَم دیگری شورش میکند و هیچ ضدِ شورشی هم نمیتواند سرکوبش کند! چگونه توازن را بین شرق و غرب دنیایم برقرار کنم که نه دست راستم شکایت به لاهه ببرد و نه قلبم…
تو، خودِ تویی که نمیدانم کیستی و کجایی، اما این را میدانم که مانند جنگلهای روسیه زیبایی هرچند که بیدرختی؛ مثلِ رود نیل تمدنسازی هرچند که خشکی؛ همانند هیمالیا مرتفعی هرچند که سرد نیستی؛ شبیه آمازون سبز و حیات بخشی هرچند که لبان سرخی داری؛ مانند چین وسیعی و جز آغوش من دیواری یارای حفاظت کردنت نیست و همانند باغهای معلقِ بابِل هیچکسی تو را ندیده و درکت نکرده اما من، خوب میدانم که چقدر با شکوه و زیبایی…
جنگی در جهانم راه انداختهای که تا حلقهات بر انگشتم و نامت در شناسنامهام ننشیند و میمِ مالکیتت دنبالهٔ ثابت اسمم نشود، هیچ بمب اتم و سازمان ملل و شورای امنیتی، یارای برقراری صلح نیستند! بیا ما تنها نقطهٔ امنِ خاورمیانه باشیم و دستمان پُر باشد؛ اما نه با اسلحه، که با دست همدیگر!
(یادَت که نرفته تو جنس موافق منی؟)