
حاشیهنویسی
جایی میخواندم قدیمترها رسم نبوده حاشیهٔ دور کاغذ را سفید بگذارند اما این قدر موشهای شکمچران، دور کاغذها را جویده و مطالبِ بعضاً ارزشمند آن دوُر را از بین بردند که تصمیم گرفتند قدری حاشیهٔ سفید دور کاغذها در نظر بگیرند که اگر هم موشها هوس کاغذخوری به سرشان زد، به محتوای اصلی آسیب وارد نشود؛ هرچند الان که دیگر خبری از خورندگانِ کاغذ نیست، صرفاً محل یادداشت نکات حاشیهای و تکمیلی شده و به کل، ماجرا متفاوت گشته. در این بین به جز مطالب علمی و فلسفی و ادبی، حتماً مطالب شخصی هم بین قربانیان حملات موشهای کاغذخور بودهاند و بیشک، ردپایی از عواطف هم داشتند. چه بسا نوشتههایی بودهاند که دنیایی از احساس و عشق پشت تکتک کلماتش بوده و بر حسب اتفاق «اصل مطلب» در کنارهها قرار گرفته ولی جوندهٔ ویرانگر مجال حیات به آن نداده و قلبِ نویسندهاش را شکسته و دلِ گیرندهاش را به درد آورده و هر دو با افسوس به ردِّ دندانِ مهمان ناخوانده خیره گشته و غصهدار شدهاند.
آدمیزد آن زمان که فهمید حاشیهٔ سفید برای کاغذها بگذارد تا نوشتههایش در امان بماند، کاش این را هم میفهمید که دور زندگیاش هم باید حاشیهٔ امنی بگذارد تا مورد هجوم موشهای غارتگر واقع نشود؛ موشهایی که تفریح سالمشان انداختن پوست خربزه زیر پای آدمهاست تا سکندری خوردنشان را ببینند و قاهقاه بخندند، موشهایی که به قدری انرژیشان منفیست که حتی اگر اعتقاد نداشته باشی محض خنثی کردن چشم شورشان تمام زندگیات را با «چشم زخم» میپوشانی و با آیتالکرسی بیمه میکنی، موشهایی که مترصد فرصتند تا بین تو و «او» بکارند و آرزوی برآورده شدهتان را به لجن بکشند تا زندگی شما هم شبیه و همرنگ و همبوی خودشان شود! موشهایی که رسالتشان ویرانگریست و ابداً هم فرقی ندارد طرف حسابشان کیست و چیست، به هر حال آمدهاند که ویرانش کنند!
مراقب کاغذ زندگیتان باشید و حاشیهٔ سفید و امنی برایاش در نظر بگیرید تا موشها نتوانند آسیبی وارد کنند؛ چون هیچ منظرهای ناراحتکنندهتر از کاغذی که کلماتش جویده شده، نیست که نیست، که نیست!