بایگانی ماهانه: تیر ۱۴۰۱

آقای هامون
آقای هامون، سلام. ما شما را دلتنگیم، عمو خسرو! اما نه از آن دلتنگیهایی که همه به وقتِ جدایی اسیرش میشوند ها، نه! ما دلتنگِ بندبندِ وجودی هستیم که با صدای بلند «عمو خسرو» صدایش میزدیم! شما عموی ما بودید، نه که چون آقایی بزرگتر از ما بودید، بلکه شما واقعاً «عموی ما» بودید! عمو…

مازیار فلاحی
نمیشناختمش؛ یا دقیقتر بگم، فقط اسمشو شنیده بودم و اگه تو خیابون از کنارم رد میشد، بجا نمیآوردمش. دوستی که الان ساکنِ راه دوره (و امیدوارم هر کجا که هست حالِ خودش و دلش، خوب باشه) واسطهٔ این آشنایی شد. منکر نمیشم که تو برخورد اول، صرفاً موهای فر درشتِ تا روی کمر سُر خوردهاش،…

زیر سایه
آدمیزاد بالفطره سایه رو دوست داره، ازش امنیت میگیره، تو گرما خنکی نصیبش میشه و تو سرما خیس نشدن، وسط هیاهو بهش آرامش میده، به وقت عاشقی عاشقانهها سراغش میاد و به وقت تنهایی هم تفکر؛ سایه همون قدری برای زیستن لازمه که نور خورشید. اما، بعضی سایهها، جنسِ امنیت و آرامش و عشق و…

زنگ
کوچهٔ پشتی ما مدتهاست در حال ساختمانسازیه و عملاً داره تبدیل به مصلای تهران ثانی میشه! در این حد احداثش طولانی و فرسایشی شده. از جمله حواشی جالبش زنگش هست که شباهت زیادی به صدای زنگ قدیمی و نوستالژیک خونهٔ مادربزرگها داره؛ هر روز هم دو مرتبه، یک بار بین ساعت ۸ تا ۸:۱۵ صبح…

فرزندم را کشتم
داشتم مثل تمامِ ۶-۷ ماه گذشته، ادامهٔ کتابم را مینوشتم. رسیدم به نقطهٔ اوجِ شخصیتی که خودم خالقش بودم و خودم بزرگش کرده بودم؛ شخصیتی که هیچ وقت در زندگیام ندیدمش اما این قدر برای خودم واقعی بوده که حتی جای خطهای صورتش را در ذهنم از بر دارم، همین قدر عمیق و دقیق. دیگر…