
زیر سایه
آدمیزاد بالفطره سایه رو دوست داره، ازش امنیت میگیره، تو گرما خنکی نصیبش میشه و تو سرما خیس نشدن، وسط هیاهو بهش آرامش میده، به وقت عاشقی عاشقانهها سراغش میاد و به وقت تنهایی هم تفکر؛ سایه همون قدری برای زیستن لازمه که نور خورشید.
اما، بعضی سایهها، جنسِ امنیت و آرامش و عشق و تجربهٔ زیستشون با بقیهٔ سایهها فرق داره؛ یه طوری عمیق و وسیع و عظیمن که حتی داخل قلمروش هم نباشی، فقط با نگاه کردن حالتو خوب میکنه، و دوست داری ساعتها، چه دور و چه نزدیک، از وجودش بهره ببری و از اعماق قلبت لذت ببری و کیفور بشی.
این سایهها، فقط اجسام غولآسایی با حجم مشخصی از سنگ و چوب و تزیینات و قدمت نیستن، اینا نمادهای حی و حاضر و زنده و پایندهای هستن که هرچند زبانِ آناتومیک ندارن ولی بهتر از هر سخنرانی، فریاد میزنن و یادآوری میکنن که این جماعتِ زیر سایهٔ من، چقدر محکمن و کارشون درسته، مثل اجدادشون؛ همون طوری که پدرانتون تونستن، شما هم میتونید و باید که بتونید فرزندانم!
«دلخوشی و امید» چیزیه که هیچ سایهای جز سایهٔ تاریخ، نمیتونه به ما پناهندگانش هدیه بده…
(تصویر: سردر عمارت عالیقاپو (شهربانی) قزوین)