پردیسیار
آزاد شو از بند خویش زنجیر را باور نکن، اکنون زمان زندگیست تأخیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش، زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید آزادِ آزاد آفرید، پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن
از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست، ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تار موست
ایران من ای جان من، ای باور و ایمان من، گر رو به ظلمت میروی من میدهم این جان و تن
ای ساربان آهسته ران من میهنم غمدیده است، غم را نمیفهمد کسی جز راوی عاشقپرست...
من هیچی نیستم!
به عبارت دیگر...
منم اون مترسکی که شدم عاشق کلاغا، آدما رو دوست ندارم عاشق شمام کلاغا...

ز بیگانه و آشنا میگریزم، گریزم، ندانم کجا میگریزم

دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است

راه در جهان یکیست و آن، راستی است

اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد

جای مردان سیاست بنشانید درخت، که هوا تازه شود!

متفاوت بیاندیش، متفاوت عمل کن
