دقیقاً یک روز بعد از سقوط بود؛ یکی از مشتریهای قدیمیمون عکس زوجی رو آورده بود که براشون چند تایی چاپ و شاسی کنیم (برای اطلاع دوستانی که نمیدونن: ما عکاسی داریم) به محضی که فایل رو باز کردم گفتم خدایا خداوندا، چقدر این دو جوانِ رعنا و زیبا، آشنان! هر چی فکر کردم کمتر…
دسته: هنر
ضحاک: نام وی در اوستا به صورت آژیداهاکا، آمده است و معنای آن مار اهریمنی است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزهوران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت مینشیند. ایرانیان که از ستمهای جمشید به ستوه آمده بودند، به نزد ضحاک رفته و او را به شاهی بر میگزینند. ابلیس دستیار…
آقایی شاید ۴۰ و چند ساله، با قد متوسط، هیکلی قدری تپل، با ریش پروفسوری قهوهای روشن، که از دکمهٔ بالای بازِ پیراهن سفیدش هم گوشهٔ زنجیرش مشخص بود و ساعتی طلایی هم به دست داشت؛ حدود ساعت ۳ بعد از ظهر، دیدیمش. اون وقت روز نمیشه از آدمها توقعِ روی خوش داشت و همین…
حتی یک ساعت حضور در باغ فردوس و قدم زدن لابهلای آن طبیعت جذاب و موزهٔ سینمایی که دریایی خاطره را به یادِ بیننده میآورد، چنان حال خوبی هدیه میدهد که واژه در وصفش حقیر است!
سالهایی به قدمت عمرم بود که دلم میخواست مجموعهٔ میدان «آزادی» (یا به قول قدیمیترها «شهیاد آریامهر») را از نزدیک ببینم اما فرصتش هیچگاه دست نداد تا همین چهارشنبه که به طور کاملاً اتفاقی و بدون برنامهریزی قبلی، سر از این بنای سرشار و لبریز از هزاران خاطره و ماجرا در همین تاریخ کمی بیش…
آقای هامون، سلام. ما شما را دلتنگیم، عمو خسرو! اما نه از آن دلتنگیهایی که همه به وقتِ جدایی اسیرش میشوند ها، نه! ما دلتنگِ بندبندِ وجودی هستیم که با صدای بلند «عمو خسرو» صدایش میزدیم! شما عموی ما بودید، نه که چون آقایی بزرگتر از ما بودید، بلکه شما واقعاً «عموی ما» بودید! عمو…
نمیشناختمش؛ یا دقیقتر بگم، فقط اسمشو شنیده بودم و اگه تو خیابون از کنارم رد میشد، بجا نمیآوردمش. دوستی که الان ساکنِ راه دوره (و امیدوارم هر کجا که هست حالِ خودش و دلش، خوب باشه) واسطهٔ این آشنایی شد. منکر نمیشم که تو برخورد اول، صرفاً موهای فر درشتِ تا روی کمر سُر خوردهاش،…
آدمیزاد بالفطره سایه رو دوست داره، ازش امنیت میگیره، تو گرما خنکی نصیبش میشه و تو سرما خیس نشدن، وسط هیاهو بهش آرامش میده، به وقت عاشقی عاشقانهها سراغش میاد و به وقت تنهایی هم تفکر؛ سایه همون قدری برای زیستن لازمه که نور خورشید. اما، بعضی سایهها، جنسِ امنیت و آرامش و عشق و…
از جایی به بعد تصمیم میگیری طور دیگری ببینی، بشنوی، بنویسی و باشی! همین هم شد که دیگر بعد از ۱۵ سال تصمیم گرفتم با نام واقعی فعالیت کنم و کارهایی که میکنم (هنرجوییِ نویسندگی و موسیقی) را جدیتر و عمومیتر عرضه کنم و برای همیشه پروندهٔ نوشتنهای مخفیانه و مستعار را ببندم. نامم مهدیار…
داشتم مثل تمامِ ۶-۷ ماه گذشته، ادامهٔ کتابم را مینوشتم. رسیدم به نقطهٔ اوجِ شخصیتی که خودم خالقش بودم و خودم بزرگش کرده بودم؛ شخصیتی که هیچ وقت در زندگیام ندیدمش اما این قدر برای خودم واقعی بوده که حتی جای خطهای صورتش را در ذهنم از بر دارم، همین قدر عمیق و دقیق. دیگر…
از محل کارم که در میآیم، میبینم عدهای گوشهای تجمع کردهاند، نزدیکتر که میشوم، صدای ویولنش را میشنوم؛ میان جمعیت میروم، مردِ سالداری را میبینم که «کودکانه» (بوی عیدی) فرهاد را مینوازد. کمی جلوتر دو همنواز با سازهای سنتیشان، حال و هوای بعد از تحویلسال را ارائه میکنند. چند قدم جلوتر عزیزِ گیتاریستی که مشخص…
تا همین چند روز پیش نمیشناختمش؛ یعنی در واقع زمانی شناختمش که دیگر از دنیا رفته بود. در شرایطی که همقطارانش معمولاً بیشتر از ۳ سال نمیتوانند با تاجشان دوام بیاورند، او ۱۰ سال دوام آورد. با چهرهای کاریزماتیک، ابهتی کمنظیر و شخصیتی منحصر به فرد که ترکیب اینها با زخم کنار چشمش، دلیلی باقی…
همهٔ ما وقتی در برابرِ پرسشِ «چند شاعر خوب اسم ببر» قرار میگیریم، اولین اسامیای که میگوییم «حافظ و سعدی و مولانا و…» هستند اما ۹۹ درصد از همین ما، بدون استثنا نمیتوانیم بیشتر از ۵ دقیقه راجع به ایشان صحبت کنیم و جز نامِ «بوستان» و «گلستان» (آن هم به سبب سادگی!) و همان…
همزمان با مطالعه، بشنوید: موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» با آهنگسازی انیو موریکونه محل کار ما کنار خیابان نیست، چند پلهای را باید طی کنید تا برسید طبقهٔ اول. راهروی نسبتاً پهنی است و همه جایش هم سرامیک شده، به خاطر همین کسی در آن قدم بگذارد صدای پایش به راحتی در ساختمان میپیچد، صدای…
فاطمه (سروه) پساوند، عایشه (سنور) پورقادری، آرش پورضرابی، پونه گرجی، شکوفه چوپاننژاد، سارا سعادت، صبا سعادت، ناصر پورشعبان اوشیبی، فیروزه (فرزانه) مدنی، سوزان گلباباپور، فرید آراسته، غنیمت اژدری، ایمان آقابالی، روجا آزادیان، سعید طهماسبی خادم اسدی، نیلوفر ابراهیم، بهناز ابراهیم خوئی، رامتین احمدی، سید مهران ابطحی فروشانی، اردلان ابنالدین حمیدی، نیلوفر رزاقی خمسی، کامیار ابنالدین…
به سینِمای ایران مثل هر پدیدهٔ انسانساختِ دیگری طبیعتاً میتوان نقدهای جدی وارد کرد (کسی هم منکرش نیست) ولی چه هوادار این سینِما باشید و چه به هر دلیلی دوستش نداشته باشید، با من در این نکته همنظرید که اگر فقط ۵ ویژگی مثبت داشته باشد قطعاً اولین و مهمترین نقطهٔ قوتش، «نحوهٔ نمایش عشق»…
نمیدانم خوشبختی نسل ماست یا سیاهبختیِ آن که نهتنها حضور و صدا و هنرِ والای بزرگمردِ ایران و جهان را دیدیم بلکه فقدانش را هم… (تُفو بر تو ای چرخ گردون، تُفو…)