دسته: آدما
ساعت از ۰۰:۰۰ گذشته بود و شهر چنان در سکوت و سکون غرق شده بود که میشد باور کرد هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا بیدار نیست و اگر هم هست، ترجیح میدهد خلوت شب را به هم نزند، مانند خودم که بیصدا پشت پنجره ایستاده بودم و به دلبریِ زوجِ «مِه غلیظ و چراغهای یکی…
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم معصومه خسروی: به جسمِ رو به احتضارش، به تَرَکها و شکافهای پیاپیِ روی بدنش، به غمی که در بند بندِ وجودش نهفته و حتی به بُغضی که زمینِ زیر پایش دارد، خوب نگاه کنید… هیچ کسی اندازهٔ این تنِ رنجور، رکورددار نیست؛ رکورددارِ دیدن و آن هم دیدنِ…
اقلاً در ظاهر چندان معتقد به حساسیتهای دخترانه در مورد «چطور به نظر میرسم» نیست و برایاش اهمیتی ندارد اگر از بیرون «شُل و وِل» و قدری شلخته، دیده میشود. با قد متوسط به پائینی که دارد، عموماً قدری هم قوز دارد و کوتاهتر از آنچه هست، به چشم میآید. قدمهایاش چندان با صلابت نیستند…
مثل دخترکان مینیاتورهای ایرانی بود؛ ریزنقش و مقداری سبزهپوست، با چشمان و ابروان کشیدهٔ متعادلِ آسیاییِ اصیل. به آبشارِ گیسوانِ بُلند و بِلوند و لَختی که دو سومش بیرون از شالِ مشکی روی کمرش جاری شده بودند که نگاه میکردی، تطابقش با مدِ روز فریاد میزد دوست دارد متفاوت از گذشتگانش باشد؛ ضمنِ اینکه با…