دقیقاً یک روز بعد از سقوط بود؛ یکی از مشتریهای قدیمیمون عکس زوجی رو آورده بود که براشون چند تایی چاپ و شاسی کنیم (برای اطلاع دوستانی که نمیدونن: ما عکاسی داریم) به محضی که فایل رو باز کردم گفتم خدایا خداوندا، چقدر این دو جوانِ رعنا و زیبا، آشنان! هر چی فکر کردم کمتر…
برچسب: ایران
چند سالی بود میخواستم در این خصوص بنویسم اما یا بادِ فراموشی جملاتش را با خود میبرد و یا مطلب مهمتری پیش میآمد و حوالهاش میدادم به بعدنی نامعلوم؛ اما این قریب به ۳ ماهی که مدام هواداران حفظ وضع موجود، دم از آنان میزنند و همین اخیراً هم تلویزیون سعودی اینترنشنال پوشش کاملی از…
روزی که افراسیاب، پادشاه بدنامِ تورانی سرانجام سقوط کرد، پس از ۷ سال باران بارید و برکت و زندگی به ایران بازگشت؛ از آن زمان، ایرانیان دهم آبان را روز ستایش ایزدبانوی آب «آناهیتا» قرار داده و جشنِ «آبانگان» را به یادگارِ آن روزگار، فرخنده میدارند. (تصویر: کاسهٔ نقرهایِ طلاکاری شده با نقشِ آناهیتا، متعلق…
ضحاک: نام وی در اوستا به صورت آژیداهاکا، آمده است و معنای آن مار اهریمنی است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزهوران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت مینشیند. ایرانیان که از ستمهای جمشید به ستوه آمده بودند، به نزد ضحاک رفته و او را به شاهی بر میگزینند. ابلیس دستیار…
سالهایی به قدمت عمرم بود که دلم میخواست مجموعهٔ میدان «آزادی» (یا به قول قدیمیترها «شهیاد آریامهر») را از نزدیک ببینم اما فرصتش هیچگاه دست نداد تا همین چهارشنبه که به طور کاملاً اتفاقی و بدون برنامهریزی قبلی، سر از این بنای سرشار و لبریز از هزاران خاطره و ماجرا در همین تاریخ کمی بیش…
آدمیزاد بالفطره سایه رو دوست داره، ازش امنیت میگیره، تو گرما خنکی نصیبش میشه و تو سرما خیس نشدن، وسط هیاهو بهش آرامش میده، به وقت عاشقی عاشقانهها سراغش میاد و به وقت تنهایی هم تفکر؛ سایه همون قدری برای زیستن لازمه که نور خورشید. اما، بعضی سایهها، جنسِ امنیت و آرامش و عشق و…
از جایی به بعد تصمیم میگیری طور دیگری ببینی، بشنوی، بنویسی و باشی! همین هم شد که دیگر بعد از ۱۵ سال تصمیم گرفتم با نام واقعی فعالیت کنم و کارهایی که میکنم (هنرجوییِ نویسندگی و موسیقی) را جدیتر و عمومیتر عرضه کنم و برای همیشه پروندهٔ نوشتنهای مخفیانه و مستعار را ببندم. نامم مهدیار…
جبر جغرافیا این گونه است که شما به ناچار و بیآنکه دلخواهت باشد: ۲۵ سال مستقیماً درگیر جنگ با همسایهات بودی و در نتیجهٔ این حملات (+ و +) ناچار به از دست دادنِ بخشهای مهمی از خاکت، پرداخت غرامت به «متجاوز» (!) از جیب بیتالمال، مصادرهٔ ادوات نظامیِ «قربانیِ تجاوز»، از دست دادن امتیاز…
خانم موجه و مشخصاً تحصیلکردهای کنار پیادهرو بساط پهن کرده و کتاب میفروشد، چند قدم آنسوتر خانم دیگری سیتیاسکن ریهٔ شوهرش دستش است و به نقطهای نامعلوم خیره گشته، پشت حفاظ آهنی بیمارستان صدای نعرههای مردی میآید که تک دخترش را کرونا از او گرفته و حالا کمرش زیر بار این خبر شکسته و نمیداند…
تا همین چند روز پیش نمیشناختمش؛ یعنی در واقع زمانی شناختمش که دیگر از دنیا رفته بود. در شرایطی که همقطارانش معمولاً بیشتر از ۳ سال نمیتوانند با تاجشان دوام بیاورند، او ۱۰ سال دوام آورد. با چهرهای کاریزماتیک، ابهتی کمنظیر و شخصیتی منحصر به فرد که ترکیب اینها با زخم کنار چشمش، دلیلی باقی…
فاطمه (سروه) پساوند، عایشه (سنور) پورقادری، آرش پورضرابی، پونه گرجی، شکوفه چوپاننژاد، سارا سعادت، صبا سعادت، ناصر پورشعبان اوشیبی، فیروزه (فرزانه) مدنی، سوزان گلباباپور، فرید آراسته، غنیمت اژدری، ایمان آقابالی، روجا آزادیان، سعید طهماسبی خادم اسدی، نیلوفر ابراهیم، بهناز ابراهیم خوئی، رامتین احمدی، سید مهران ابطحی فروشانی، اردلان ابنالدین حمیدی، نیلوفر رزاقی خمسی، کامیار ابنالدین…
۱۹ سال؛ یعنی نزدیک به ۲ دهه تلخی، سیاهی، جنگ، تحریم، کمبود، فشار، اخبار ناگوار، کوپن… خلاصهترش میشود: ۲۰ سال استشمام عطر بدبوی مرگ… ملتی که نهتنها امیدش را از دست رفته میدید بلکه حتی فراموش کرده بود «امیدواری» چه شکلی است و شادی چه طعمی دارد، به یک باره تمام گمشدههای آن ۱۹ سال…
نسخهٔ شنیدنی این پست با صدای خانم معصومه خسروی: به جسمِ رو به احتضارش، به تَرَکها و شکافهای پیاپیِ روی بدنش، به غمی که در بند بندِ وجودش نهفته و حتی به بُغضی که زمینِ زیر پایش دارد، خوب نگاه کنید… هیچ کسی اندازهٔ این تنِ رنجور، رکورددار نیست؛ رکورددارِ دیدن و آن هم دیدنِ…
به این عکس با دقت نگاه کنید؛ اینجا تهران، سفارت شوروی (روسیهٔ فعلی) ، اوایلِ آذرِ سال ۱۳۲۲ است و اینها هم (از راست) سرانِ بریتانیا، آمریکا و شوروی (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) هستند که تشکیل جلسه دادند در مورد آیندهٔ جهان بعد از جنگ دوم جهانی تصمیمگیری کنند. اجازه بدهید قدری…
مثل دخترکان مینیاتورهای ایرانی بود؛ ریزنقش و مقداری سبزهپوست، با چشمان و ابروان کشیدهٔ متعادلِ آسیاییِ اصیل. به آبشارِ گیسوانِ بُلند و بِلوند و لَختی که دو سومش بیرون از شالِ مشکی روی کمرش جاری شده بودند که نگاه میکردی، تطابقش با مدِ روز فریاد میزد دوست دارد متفاوت از گذشتگانش باشد؛ ضمنِ اینکه با…